اجرای برنامه مسابقه محله سابقهای حدودا 20 ساله دارد. به نظر شما رمز ماندگاری این برنامه در چیست؟
رمز ماندگاریاش به تنوع و تعدد فرهنگ کودکان و نوجوانان برمی گردد. برنامههایی که از خود بچهها برای خودشان تولید شود، محبوب میشود و میماند.ولی برنامههایی که با دید بزرگترها ساخته میشود خیلی باید پر و پیمان باشد که ماندگار شود. تازه در آن صورت هم بعید میدانم برنامه محبوب شود. بچههای امروزی بعضا سریالهای بزرگترها را به برنامه کودک ترجیح میدهند.
یعنی این مسابقه شبیه یک کار داستانی است که قهرمانان اصلی و فرعیاش خود بچهها هستند. درست است؟
بله. بچهها با مسابقه محله همذات پنداری میکنند. بازیهای ما ریشه در رفتارهای اجتماعی خود بچهها دارد. بچهها در آن لحظه احساس میکنند خودشان گوشهای از این شیرینکاریها و بازیها را انجام دادهاند.
یک بخشاش هم این است که بچهها خود واقعیشان را ارائه میکنند. یعنی جلوی دوربین ادا در نمیآورند و نقش بازی نمیکنند.
ما دوربین را که میکاریم خیلی اتفاقات میافتد. وقتی من سلام میکنم یک پسربچه از پشت سرم رد میشود. من گفتهام هیچ وقت در هیچ شرایطی ضبط دوربین را متوقف نکنید. بگذارید دوربین کار خودش را بکند. بچه ممکن است پشتک بزند، گریه بکند یا قهقهه بزند و...
ما دریچهای به واقعیت زندگی بچهها باز کردهایم. نه به آنها میگوییم آرام باش، نه میگوییم داد نزن، و نه...
مثل برنامههای دیگر خیلی به فکر نصیحت کردن نیستیم. میبینیم بچه دارد پشتک میزند. به او میگوییم دو تای دیگر هم بزن.
به نظر من شباهت برنامه شما با برنامه نود در این است که در هر دو برنامه تیپهایی را میبینیم که به آدمهای دور و برمان شبیهاند. با این تفاوت که نود جنبه انتقادی هم دارد. اما برنامه شما فقط سرگرمکننده است. چقدر این حرف را قبول دارید؟
برنامه نود به ریشهها میپردازد. با همه محدودیتها و مشکلاتی که وجود دارد فردوسیپور از خیلی چیزها انتقاد میکند. بینندهای که تا 2 صبح نود را میبیند میداند در انتها با یک فراغ خاطر میرود میخوابد. چون کسی پیدا شده که درددلش را گفته است. در برنامه ما هیجانات درونی بچهها ارضا میشود. همان کارهایی که بچهها میکنند به تصویر کشیده میشود.
ما بیشتر از 2000 بازی در این برنامه طراحی کردهایم. بارها آموزش و پرورش از ما خواسته کتابی را با عنوان بازیهای بومی محلی بنویسیم. اینها سرگرمیهایی هستند که در فضاهای محدود قابل اجرا هستند.
بازهای ما کارهایی هستند که بچهها خوششان میآید. بزرگترها از بچهها میخواهند این کارها را نکنند. وقتی من کودک بودم عاشق این بودم که از این جور بازیها کنم. با بچهها کنار دیوار میایستادیم و جاپا میگرفتیم و از دیوار بالا میرفتیم.
بچهها در برنامه ما تواناییهای جسمی و حرکتیشان را نشان میدهند. علی صادقی از همین برنامه بود که به سمت بازیگری کشیده شد.
در شبکه 2 برنامهای به نام با بچههای مدرسه اجرا میکردیم که همین تم را داشت. این برنامه را که ضبط میکردیم علی صادقی آمد و گفت من تئاتر بازی میکنم.
من میتوانم بازی او در برنامهمان را پیدا کنم و به شبکه بدهم تا پخش بشود. خیلی از افراد دیگر در همین جور برنامهها کشف میشوند و در بخش رسانهای به سرانجامی میرسند.
وقتی با بچهها بازی میکنید خیلی راحت با آنها قاطی میشوید. انگار که خودتان هم یکی از آن بچهها میشوید. شاید به خاطر این است که کودک درون شما خیلی رشد نکرده است. چطور میتوانید به این ارتباط صمیمانه با کودکان برسید؟
کودک درون من همچنان زنده است.من بازی با بچهها را دوست دارم. هیبت من هیبت کودک پسندی نیست. شما من را کنار داریوش فرضیایی (عمو پورنگ) میبینی که او جثه ریزتری دارد. اما من واقعا بچهها را دوست دارم. بعضی از برنامههایی که محبوب نمیشوند مشکلشان این است که دستاندرکارانشان این حس را نسبت به بچهها ندارند. من وقتی به صورت بچهها نگاه میکنم واقعا معصومیت و دل پاکشان را میبینم. حالا کار ندارم آن بچه ممکن است در آینده یک خلافکار بشود. من دوست دارم نوعی کار کنم که آن بچه شاد بشود.
حالا اگر یک روز خودتان ناراحت و افسرده بودید چه میکنید؟ چطوری ناراحتیتان را پنهان میکنید؟
خیلی وقتها این طوری بوده. من بچهها را که میبینم حالم جا میآید. به هر حال رسم کار ما این است. اگر خدای نکرده بزرگترین سوگ هم سراغم بیاید، باید کارم را به نحو مطلوب انجام بدهم. چند وقت پیش ساعت 4 صبح از خواب بیدار شدم و به سمت بندرعباس رفتم. با تاخیر هواپیما ساعت 9 رسیدم. 5 ساعت زمینی تا بندر جاسک رفتم. تازه سفر من از آن لحظه شروع شد. بعد در آنجا میبینم که برخی بچهها از امکانات اولیه زندگی محروماند. اینها خیلی من را اذیت میکند. کاری از دست من برنمیآید. من خیلی شاهکار کنم میتوانم 20 نفرشان را موقتی راه بیندازم.
من در مسیر چابهار کپرهایی دیدم که جلوی آن 10 تا بچه داشتند با کله عروسک فوتبال بازی میکردند. بچهها من را نشناختند. چون تلویزیون نداشتند. هدیههایی را که میخواستیم در برنامه به بچهها بدهیم به آنها دادیم. هدایای ما یک قرص مسکن نیم ساعته هم نبود.
یک بار وارد مغازهای شدم. مغازهدار گفت چرا چهرهتان خندان نیست. به شوخی گفتم وقتی برنامه اجرا میکنم میخندم چون قرار است پول بگیرم، اما الان قرار است به شما پول بدهم، پس نمیخندم.
چطور شد به این فکر افتادید که برنامه را از تهران خارج کنید و به شهرستانها بروید؟
من خودم دوست دارم به شهرستانها بروم، چون بچههای گوشه و کنار ایران لهجههای جالبی دارند. شرایط اقلیمی ایران خیلی متنوع است.
به شهرستانها که میروید جنس بازیها را عوض میکنید؟
نه. من دنبال بازیهایی هستم که بچهها در عین رقابت سرگرم هم بشوند. مهم نیست که محلی باشند.
بازیهای مسابقه محله را چطور طراحی میکنید؟
با توجه به لوکیشنی که در آنجا وجود دارد مینشینم فکر میکنم. دوست دارم بازیها در عین ورزشی بودن جنبه طنزی هم داشته باشند. مثلا میگویم در یک زمین چمن صندوقها را روی هم بگذارید و بالا بروید. هر کس بالاتر ایستاد برنده است.
آن وقت نمیترسید یک نفر از بچهها از بالا به پایین بیفتد و صدمه ببیند؟
خدا را شکر تا الان که بالای هزار تا برنامه ساختهایم یک قطره خون از بینی کسی نیامده. کوچکترین اتفاقی نیفتاده. بچهها خیلی تیزتر از این حرفها هستند. میدانند چطور از پس فرار از حادثه بربیایند.
من شنیدم بعضیها در شبکههای خارجی از مسابقه محله الگو برداری کردهاند.درست است؟
3 سال است که شبکه 5 ترکیه برنامهای عین برنامه ما راه انداخته است. اسمش هست «بو محله د» یعنی این محله. من شک ندارم که این برنامه از مسابقه محله الگو گرفته است.
حتما مجریاش هم مثل شما سرش را تراشیده است!
به جان خودم سرش را هم مثل من تراشیده (میخندد) یکی از دوستان فایل این برنامه را با ایمیل برای من فرستاد. حتی بخشهایش هم همان بخشهای ماست. تلویزیون با کمترین هزینه میتواند بچهها را شاد کند. همیشه نیازی به دکورهای سنگین نیست. بقیه هم میخواهند این راه را امتحان کنند.
حالا چرا موی سرتان را مثل فوتبالیستها تراشیدهاید؟
من خوشحالم که الان موی این طوری مد شده (میخندد). سر طاس یا موی تراشیده تنها مدل مویی است که پیامبر توصیه کرده. شما برای نزدیک شدن به خدا در سفر حج باید موی سرتان را بتراشید. بازیکنان تیم برزیل وقتی به اردو میروند باید سرشان را بتراشند. در آن صورت بازیکنان نمیتوانند جلب توجه کنند. وقتشان جلوی آینه تلف نمیشود. بهداشت را بهتر رعایت میکنند. در مصرف آب و برق صرفهجویی میشود، چون نمیخواهند با سشوار موهایشان را خشک کنند.
در برنامهتان به دنبال آموزش و آگاهی بخشی هم هستید؟
قرار نیست همه پیامها مستقیم به بچهها ارائه بشود. من یک مسابقه میسازم و در آن میگویم این حرکت را انجام بدهید. بچه میگوید فلانی از این ارتفاع افتاد، پس من باید مراقب باشم.
شما یک برنامه آموزشی تلویزیون را پخش کنید و بعد بروید از مردم نظرسنجی کنید. بپرسید حرفهای برنامه چقدر در زندگیات تاثیر داشت.
دوران نصیحت سپری شده است. فرزندان ما الان از معلمها بیشتر میفهمند. چون بچه تمام وقت در اینترنت میچرخد و با تلفن همراه کار میکند. تنوع رسانهها زیاد شده است.
تا حالا نشده در برنامهتان بچهها را نصیحت کنید؟
من در یکی از برنامههایم گفتم اگر میخواهید در مصرف برق صرفهجویی کنید همین الان تلویزیون را خاموش کنید. 20 دقیقه دیگر که برنامه من تمام شد تلویزیون را روشن کنید. همکارانم گفتند این چه حرفی بود؟ چرا علیه برنامه خودت تبلیغ منفی میکنی؟ بعضیها برنامه ضعیف میسازند و در آن از مردم میخواهند برق کمتری مصرف کنند.خود آن برنامه دارد برق مصرف میکند! صبحها که تلویزیون را روشن میکنی، اگر تصویرش را هم نبینی هیچ فرقی نمیکند.بیشتر وقتها دو نفر دارند با هم حرف میزنند. اسم این رسانه تلویزیون است.یعنی باید مفاهیم سنگین و سبک را از طریق تصویر به مخاطب منتقل کند.
برنامه شما که شروع میشود بعضیها میگویند برنامه یک و یک و یک شروع شد. چرا اینقدر اصرار دارید بچهها این جملهها را در تمام مسابقات تکرار کنند؟
برنامههای تلویزیون هر کدام باید هویتی داشته باشند. با کوچکترین اشاره شما باید یادتان بیاید که این صدا یا تصویر مربوط به کدام برنامه است. ما 20 سال پیش این را در تلویزیون پیدا کردیم.
وقتی بچهها میگویند یک و یک و یک من خیلی بیشتر خوشحال میشوم تا مثلا بگویند روشنپژوه. وقتی من را میبینند و میگویند یک و یک و یک میفهمم که من را از این برنامه شناختهاند. اما اگر بگویند روشنپژوه میفهمم که من را از جای دیگری شناختهاند.
یکی از مزیتهای برنامه شما این است که منحصر به بچه درسخوانها نیست. یعنی خیلی از کسانی که جلوی دوربین میآیند جزو شیطانترینهای مدرسه هستند.
اتفاقا آنهایی که تنبل کلاس هستند در مسابقه ما خیلی باحال کار میکنند (میخندد). بچهای هست که ذاتا خنگ است. من آن بچه را هم در مسابقههایم میآورم. آن بچه تقصیر خودش نیست که کندذهن به دنیا آمده. من یکبار در هواپیما نشسته بودم. مهماندار گفت خلبان با تو کار دارد. خلبان من را به کابین برد و گفت من کلاس دوم راهنمایی که بودم در برنامه شما شرکت کردم. اتفاقا بچه درسخوان هم نبودم. اما در برنامه شما برنده شدم.
کلمه شیرینکاری که شما در برنامهتان استفاده میکنید دقیقا چه تعریفی دارد؟
شیرینکاری یعنی کاری جدا از رفتارهای معمول روزانه. در برنامه ما بچهای که حرکت ورزشی هم بکند شیرینکاری محسوب میشود. ورزش ژیمناستیک واقعا شیرینکاری است. پشتک زدن کاری است که هر کسی از عهدهاش برنمیآید. تقلید صدا یک شیرین کاری است. چند روز پیش یکی از بچهها صدای الاغ در آورد. یک صدای عجیبی در آورد که با خود الاغ مو نمیزند (میخندد). صدای دراز گوش صدای خیلی قشنگی نیست، ولی بچهها این چیزها را دوست دارند.
خودتان که بچه بودید چه شیرینکاریهایی میکردید؟
بچه که بودم شعبده بازی میکردم. یک سری وسیلههای بزرگ داشتم. یادم میآید سر قطع میکردم و نیم تنه را از هم جدا میکردم. همین الان خیلیها دارند با این وسیلهها کار میکنند.
با بچههایی که صبح تا شب با بازیهای رایانهای سر و کار دارند چطور کنار میآیید؟ بچههای امروزی در فضاهای آپارتمانی خیلی امکان جنب و جوش ندارند. ماشینی شدن زندگی چه تاثیری بر بچهها میگذارد؟
اصولا دنیای امروز ما دنیای تنبلی است.تلفن همراه و خودرو و رایانه مردم را تنبل کردهاند. آدمها فکر میکنند هر چقدر سکون بیشتری داشته باشند دارند بهتر زندگی میکنند. شاید بعدها به این نتیجه برسیم که کاش این اتفاق نمیافتاد. کاش من با اسب به این طرف و آن طرف میرفتم.به هر حال نمیشود جلوی فناوری روز را گرفت. بچهها وقتی جلوی کامپیوتر مینشینند قوز میکنند و چشمهایشان سرخ میشود. هیجانهای دورنیشان در انگشتهایشان خلاصه میشود. انگشتهایشان واقعا درد میگیرد. این دردها منجر به آرتروز میشود. اینها بعدها مشخص میشود. من وقتی برنامه درست میکنم به بچهها میگویم دست، سوت و جیغ. همین باعث میشود انرژی بچهها تخلیه شود. این بچه وقتی دارد با رایانه بازی میکند نمیتواند جیغ بزند، چون پدرش آنجا نشسته است. من نه دکترم نه روانپزشک. اما احساس میکنم بچههای امروزی این مشکلات را دارند. با همین انگیزه هم برنامهام را تهیه میکنم. سر و سامان دادن چند هزار بچه شوخی نیست. ما وقتی نماهای خداحافظی را میگیریم شما میبینید چه جمعیتی هجوم میآورند. وقتی میگویم خدانگهدار نه من میمانم نه تصویربردار.
حالا چرا آخر برنامه همه بچهها طرف شما هجوم میآورند؟
بچهها این کار را از خود تلویزیون یاد گرفتهاند. آن زمان آخرین لحظههایی است که شانس دارند تصویرشان ثبت بشود.
تا حالا به بازیگر شدن فکر نکردید؟ نمیخواهید بازیگری را هم تجربه کنید؟
نه، اصلا. همین مسابقه محله را بتوانم اجرا کنم کلی کار کردهام. بازیگرها بعد از کلی کار کردن میآیند مجری میشوند. وقتی تو اجرا میکنی در منظر بیننده جایگاهی داری؛ اما وقتی در کنارش بازی هم میکنی بیننده نمیپذیرد که اینها حرف دلت است. میگویند هنگام اجرا هم دارد بازی میکند. این خوب نیست.در دنیا مرسوم نیست که یک نفر هم مجری باشد هم بازیگر. ممکن است بازیگری برود مراسم اسکار را اجرا کند اما آن یک کار ویژه است در ارتباط با حرفه خودش.